امشب رفتم پیاده روی به عشق اینکه کمی هم بارون به تنم بخوره، تا شاید منم شبیه خودش کنه، بی دریغ، پرشور، دیوانه، روان...
ولی خوب هوا صاف بود، اما الان داره بارون میاد، میشه حد اقل به صدای قطره های بارون گوش داد و خوابید، مدیتیشن بارونی...
چند وقت پیش inside out 2 رو دیدم، به نظرم جوری که هویت رو نشون داد جالب بود واقعا! بعدش ناخودآگاه به هویتم فکر کردم... و فکر می کنم باید تعریف های جدیدی رو وارد هویتم ، کنم...
منظورم چیزیه که هستم و حواسم بهش نیست!
مثلا من می تونم با دیگران خیلی خوب ارتباط برقرار کنم... می تونم نیاز هاشون رو بفهمم... و حتی پیش بینی شون کنم!!
من می تونم از حقم دفاع کنم و حرفم رو بزنم و گاهی مخالفت کنم، بگم نه!
این دو تا رو عمدا گفتم چون همیشه برعکس این فکر می کردم، درحالی که شواهد چیز دیگه ایه...
من یواش یواش، تجربه به دست میارم...و کمتر تقلید میکنم و بیشتر به درونم اعتماد می کنم!
خدابزرگه
خوابم میاد
